صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

95- آخرین جمعه سه نفری

امروز 20-2-1392  آخرین جمعه سه نفری خانواده ماست و تا یکشنبه به امید خدا خانوادمون 4 نفری میشه. مادر و پدر سرشااارن از شوق و اضطراب, شوق به خاطر ورود جوجه کوچک خونه, که قطعا حال و هوای تازه ای بهمون خواهد داد و اضطراب به خاطر صدرای عزیزمون و بحرانی که پیش رو خواهد داشت و چگونگی گذران از این بحران. صدرا مامان و بابا همیشه عاشقتن سپهرم به خونمون خوش آمدی. دوستت داریم. برامون دعا کنین.. امیدمون به لطف خداست .    ...
29 ارديبهشت 1392

96 - سپهر؛ یه تیکه از آسمون

سپهر مااا ؛ ساعت 9:15 دقیقه صبح یکشنبه 92/2/22 توسط خانم دکتر مغازه در بیمارستان دکتر چمران تهران, با وزن 3120 قد 50, متولد شد. برخلاف صدرا, تولدش خیلی راحت بود. بعد به هوش آمدن مادر تو همون ریکاوری پسرک رو تو بغل مادر تا شیر بخوره. قسمت عمده نگرانیهای بابا و مامان در مورد برخورد صدرا, با استقبال خیلی خیلی خوب صدرا به حداقل رسید. و تا امروز با طلب اینکه میخوام بغلش کنم , دادشمه , این ( یه تیکه از اسباب بازیهاش) مال سپهر, این حس رو کمتر میکنه. اما تولد سپهر هر چقدر به نسبت صدرایی راحت بود از صبح امروز 92/2/26 به خاطر مساله زردی و آخر شب هم زرد بودن بند ناف و ترس از عفونت با مراحل بعدی صدرایی برابری میکرد. ...
29 ارديبهشت 1392

94- حاضر جوابی شیرین

رفته بودیم مهمونی , عمه جان موقع خدافظی به صدرا میگه تو به من یه بوس ندادی, من میخوام برم پیش دایی مجید, بوست رو براش ببرم, صدرا هم در حالیکه جلوی دهنش رو میگرفت , گفت من سیر خوردم دهنم بوی سیر میده. بهش گفتن کی سیر خوردی؟؟ گفت کوچولو بودم سیر خوردم الان دهنم بو میده نمیتونم بوست کنم.   مادر داشت صدرا رو میبرد که برای چند ساعت خونه ی مامان نسرینش بمونه, توی راه داشت تذکرات لازمه رو میداد و یا آوری کرد که وسایل دکوری که مامان نسرین جلوی تلویزیون گذاشته اسباب بازی نیستن و نباید به اونا دست بزنه. آخر شب مامان نسرین تعریف کردن که چندین و چند بار رفته که به اونا دست بزنه ولی خودش یادآوری کرده که اینا مال بازی نیست و مامانم گفته د...
14 ارديبهشت 1392

93- مهد کودک جدید ( خانه کودک آفرینش)

امروز اولین روز از کلاسهای مهارت و خلاقیت در خانه کودک آفرینش www.aafarinesh.com  بود. از سال گذشته صدرا تو کارگاههای مادر و کودک هنرکده بادبادک شرکت کرده بود , منتها همه با حضور مادر و با حضور دوستی عزیزی به نام " نامی". امروز اولین سوالش از مادر این بود که آیا نامی هم می آد؟؟ چرا نامی نمی آد پس .  و خلاصه کلی سراغ حضور نامی جون رو گرفت. بعد از ثبت نام رفتیم طبقه بالا که به قول خودمون پلی هاوس اونجاست و کلاسهای مهد کودک طبقه پایین و صدرا قراره که بعد از گذران کلاسهای مهد و آشنا شدن با محیط بره تو مهد. اولش که پشت مامان قایم میشد و خجالت میکشید , اما کم کم با دیدن کلی عروسک پشمالو که صدرا خیلی بهشون علاقه داره و باقی اسب...
8 ارديبهشت 1392
1